Thursday, August 21, 2008

روز باراني



همه جا را سكوتي عجيب فرا گرفته است . گويا همه عالم در فكر فرو رفته است . قطره هاي باران بدون هيچ تعصب و نگراني بر زمين فرود مي آيد . خورشيد اصراري به طلوع ندارد و خود را در حجاب ابرهاي دلگرفته پنهان كرده است . برايات چشمان خود را به آسمان دوخته اند و به دنبال نشانه اي از ازل مي گردند. باران با شوق دل مخلوقات بر سرعت خود مي افزايد . گويا او نيز مي داند در اين ديار چه مي گذرد . دل هاي گرفته به دنبال روزنه اي در پهنه فلك با چشمان خود عرصه خدايان را مي شكافند و هيچ از عظمت نمي يابند . گويا او نيز از چشمان جستجو گر نا اميد گشته است . گويا ديدگان ,انعكاس نا اميدي خود را در دياري دگر به فرمانروايان نسبت مي دهند . آينه اي در آسمان يا ديواره هاي اسارت . هر كدام كه باشد چه ترسناك است . بلبلان با صداي هميشگي خود ديگر نمي خوانند و آغاز دوباره را ندا نمي دهند .گويا در انتظار واقعه اي هستند كه اين ديدگان از آن غافلند . براستي چرا ديگر نمي خوانند ؟ با باد همراه نمي شوند و صداي دلنشين خود را به آغوش او نمي سپارند . رباب نقش بسته بر آسمان خود را به فرزندان نزديكتر مي كند و با غروري پيروزمندانه از سويي به سوي ديگر به حركت در مي آيد . گويا او نيز مي خواهد عرصه مبارزه را براي ديدگان به ظاهر بينا تنگتر كند و شايد هم اشرف مخلوقات را به مبارزه فرا مي خواند . هر چه كه باشد توجه اي به او نمي شود. الهه باران، باد را براي ياري فرا مي خواند و با صدايي دلهره انگيز بر پهنه آسمان همانند طبل مي كوبد . دل خود را از سياهي دلها ي آدميان انباشته مي كند و به او نزديكتر مي شود . چه تقلاي بيهوده اي ! انسان در واژه هاي ساخته شده به دست خود همانند طفلي غرق بازي است و الهگان را نمي بيند . دنيا را آنگونه كه مي خواهد مي پندارد و براي اين آرامش تمام درب هاي اطراف خود را بسته است . الهه گان كه خود را تنها در ميدان مبارزه يافته اند ، شوق نبرد در آنها فروكش مي كند وبه آرامي همچون سپاهي شكست خورده به آسمانها باز مي گردند . افسوس كه آدميان بار ديگر لذت رويارويي با عالمي والا را به دست ساخته هاي بي ارزش خود از دست دادند.ع/م